رَبُّنا الرّحمن المُستَعان

تفسیر آیاتی از قرآن با رویکرد تربیتی

۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

پیروی از مرفهین بی درد جامعه را به انحطاط می کشاند

بسم الله الرحمن الرحیم

 وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرًا ﴿إسراء/۱۶

ترجمه: و چون بخواهیم شهرى را هلاک کنیم خوشگذرانانش را امر به اطاعت می کنیم پس وقتی آنها مخالفت کرده در آن به انحراف [و فساد] بپردازند پس در نتیجه عذاب بر آن [شهر] لازم گردد پس آن را [یکسره] زیر و زبر کنیم.

  1. در مفردات راغب آمده است: کلمه" ترفه" به معناى توسعه دادن در نعمت‏ است، وقتى گفته مى‏شود: "فلانى مترف است" معنایش این است که فلانى نعمتش از حد گذشته است و مراد از" مترفین" در جمله‏" أَمَرْنا مُتْرَفِیها" همان کسانی هستند که در آیه 15 سوره فجر وصفشان مى‏کند که: خدا وقتى انسان را آزمایش کند او را اکرام نموده غرق در نعمتش مى‏سازد". و طبری به نقل از ابن عرفه در معناى آن گفته:" مترف" کسى را گویند که افسارش را رها کرده باشند و هر چه دلش خواست بکند و جلویش را نگیرند.

منظور از اراده در این آیه بدون شک نه ارده تکوینی است و نه اراده تشریعی بلکه منظور نزدیک شدن زمان واقعه ( تفسیر کشاف، ج2 ص 652) و یا به معنی فراهم شدن اسباب و علل یک واقعه می باشد. مانند اینکه ما بگوییم وقتی می خواهد باران ببارد هوا ابری می شود و این یعنی هنگام نزدیک شدن بارش باران هوا ابری می شود. و علامه طباطبایی نیز دقیقا اراده را به همین معنا گرفته است: "و معناى جمله:" وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً" این است که وقتى زمان هلاک کردن قومى نزدیک شد چنین و چنان مى‏کنیم ... در جای دیگری از قرآن هم آمده است که: " فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ (کهف/77) پس آنها در آن آبادی دیواری یافتند که نزدیک بود فرو بریزد". ( المیزان ج 13 ص 81)

در خصوص دستور خداوند به مترفین بین مفسران بزرگ بسیار بحث شده است آنچه مسلم است "مأمور به" در آیه ذکر نشده است عده ای به استناد رفتار مترفین که مسیر مخالفت و فسق را انتخاب کرده اند و نیز به استناد اراده خداوند بر هلاک قریه معتقد شده اند که خداوند آنها را به فسق امر کرده است (مثل فخر رازی در تفسیر کبیر و زمخشری در کشاف) و هرچند توجیهات نسبتا مقبولی بر نظر خود دارند ولی این استنباط هیچ وجهی ندارد و با صریح آیات دیگر قرآن مخالف است که خداوند هیچگاه بر فحشاء و منکر امر نمی کند. بر اساس روایات معصومین ع و نیز شناختی که عقل از خدای حکیم دارد بی شک خداوند مترفین را به اطاعت و بندگی و تسلیم در مقابل دستورات الهی امر فرموده است یعنی بی شک خداوند امر به معروف کرده است نه امر به منکر.

دمّرنا از مصدر دمار به معنی هلاکت گرفته شده است و منظور از اینکه "خداوند دمار از روزگار قریه در آورد و آنها را هلاک کرد" می تواند معانی مختلفی داشته باشد چرا که هلاک انواعی دارد. گاه منظور از هلاکت مرگ است یعنی خداوند اهل آن قریه را به عذاب استیصال دچار کرد و مانند قوم لوط و عاد و ثمود اهل آن قریه با بلایی آسمانی و یا زمینی مردند. گاه منظور از هلاکت عذاب آخرت است و معنی آیه این می شود که اهل آن قریه سعادت آخرت را از دست داده به آتش جهنم خواهند سوخت. معنای دیگر هلاکت یک قریه انحطاط، افول و انحراف از جاده پیشرفت و کمال است و آنگاه معنی آیه این خواهد شد که فسق مترفین جامعه باعث انحطاط و افول آن جامعه می شود.

  1. این آیه توضیح مفصل جمله نهایی آیه قبلی است که خداوند فرمود: ما عذاب نمی کنیم قوم و یا احدی را مگر اینکه قبلا برای اتمام حجت، رسولی برای آنها مبعوث کنیم. در این آیه می فرماید: مراحل به هلاکت رسیدن آبادی ها چنین است که ابتدا پیام خداوند توسط پیامبران به گوش موثرترین افراد قوم (مترفین) می رسد (امرنا مترفیها) و آنها به جای اطاعت، اشاعه و تبلیغ این پیام اقدام به مخالفت می کنند و لذا پیامبران عواقب این مخالفت را به آنها گوشزد می کنند (القول) ولی آنها این حرف پیامبران را هم نادیده می گیرند آنگاه عواقب در خصوص آن قریه محقق می شود (فحق علیها القول) و آن قریه هلاک می گردد (فدمرناها تدمیرا). 
  2. چرا خداوند بجای همه مردم، مترفین جامعه را مخاطب امر خود قرار می دهد و مخالفت آنها را به پای مخالفت کل جامعه از امر خود می نویسد؟

مفسرین چند پاسخ به این سوال داده اند:

الف. مترفین همان سردمداران جامعه هستند و خود مردم آنها را بر خود حاکم کرده اند لذا مخالفت آنها مخالفت مردم است و مردم به دین ملوک خود هستند.(تفسیر نمونه، ج 12، ص 59)

ب. خداوند واژه مترفین را براى همه ساکنان قریه به‏کار برده است، از باب به‏کار بردن جزء در کل. از آن‏جا که مترفین در انجام گناه از دیگران تواناتر و شتاب‏کننده‏ترند و از دیگران جرأت بیشترى بر نافرمانى دارند و در عین‏حال، عموم مردم از آنان پیروى و تقلید مى‏کنند، اطلاق واژه مترفین بر تمام ساکنان قریه صحیح خواهد بود، چنان‏که اطلاق واژه چشم بر انسان صحیح است. در هر جامعه‏اى که مترفین به معنایى که پیشتر آن را یادآور شدیم یافت شوند، این جامعه، جامعه‏اى است که در سایه نظام فاسد و استبدادى زندگى مى‏کند، زیرا وجود مترفین در آن، کاملا همانند وجود سرطان در بدن است و نخستین مسئول در برابر وجود فاسدان در جامعه، خود این جامعه مى‏باشد، زیرا در برابر فاسدان مقاومت نکرده و یا دست‏کم، آنان را کم‏ارزش تلقى ننموده‏اند، بلکه القاب شرافت و آقایى را به آنان داده و با تعظیم و احترام در اطراف آنان گرد آمده‏اند و در هنگام انتخابات به آنها راى اعتماد داده و براى مقام حکومت و رهبرى ایشان را برگزیده‏اند. بنابراین، جامعه‏اى که خداوند از آن به قریه تعبیر کرده، در تمام جنایت‏ها و گناهان مترفین تبهکار با آنان شریک است و همانند مترفین استحقاق هلاکت و نابودى را دارد. ازاین‏رو، در حدیث آمده است: «کسى که به ستم خشنود باشد، همانند ستمگر است ... کسى که برابر حق سکوت اختیار کند، شیطان لال است» تا چه رسد به این‏که یارى‏کننده باطل باشد!         سید جمال الدین افغانى ( اسدآبادی) مى‏گوید: «اى کشاورزى که با گاو آهنت زمین را مى‏شکافى! چرا با آن قلب کسى را که تو را به بردگى مى‏کشاند نمى‏شکافى؟». در این زمینه همچنین به مطلب ما در تفسیر آیه یازدهم سوره رعد که مى‏فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»، رجوع کنید. زمانى که امّت محمّد صلّى اللّه علیه و اله جهاد را ترک و از مقابله با بدان و تبهکاران چشم‏پوشى کردند و به خوارى و ذلّت تن دردادند، خداوند آنها را با این نوع هلاکت مجازات کرد. امام على علیه السّلام فرمود: «حکومت اسلام، نگه‏دارنده فرمانروایى شماست. بنابراین، از آن فرمان ببرید. به‏خدا سوگند، یا به اسلام عمل مى‏کنید و یا این‏که خداوند منتقل مى‏کند حکومت اسلام را از شما و آن‏گاه آن را هرگز به خودتان انتقال نمى‏دهد، تا این‏که فرمانروایى به دیگران بازگردد». یعنى هرگاه از اسلام اطاعت کنیم، در دژ مستحکم بلند همّتى و بزرگوارى زندگى مى‏کنیم و در غیر این‏صورت، حکومت و سلطنت از دست ما رفته، به دشمنانمان منتقل خواهد شد. هنگامى که این هشدار [على علیه السّلام‏] را خواندم چنان لرزه‏اى بر اندامم افتاد که مرا از ژرفاى دلم تکان مى‏داد. (ترجمه تفسیر کاشف، ج‏5، 57)

ج. علت اینکه: فقط «مترفین» یعنى طبقه متنعم و مرفه را ذکر مى‏کند، این است که: دیگران تابع آنها هستند و هر امرى که به آن طبقه شود، براى همه مردم است. (ترجمه تفسیر مجمع البیان، ج‏14، ص: 111)

واژه مترف در قرآن بسیار استفاده شده است و خداوند از مترفین جامعه به عنوان قشر مخالف انبیاء یاد می کند و منظور از مترفین حاکمان جامعه نیستند اگر خداوند اراده چنین معنایی داشت از واژه ملوک استفاده می کرد چنانکه در برخی از آیات به صراحت از ملوک جامعه یاد می کند. مترفین مانند مرفهین بی درد جامعه امروز ما هستند ولی این فرق که مترفین قرآن کسانی هستند که نقش مهمی در انحراف جامعه از ارزشها به سمت ضد آن ایفا می کنند. شاید مصداق مترف در قرآن قارون باشد که با رفتارهای خود که قرآن می فرماید با زینت آلات خود بر مردم ظاهر می شد دل مردم را از ارزشهایی مثل جهاد و ایثار و مواسات برای رفع فقر و ظلم و نابرابری به سمت تفاخر و تکاثر منحرف می کند. امروز جوانانی که با ماشین های گران قیمت در خیابان ها دور-دور می کنند به نوعی همان کاری است که قارون انجام می داد ولی جامعه ما بیشتر از آنها متاثر از کسان دیگری است که ارزشها را حفظ می کنند. ظاهرا سلبیریتی های زمان انبیا همه مترف بودند در حالی که امروز مداحان و برخی هنرمندان متعهد هم سلبیریتی هستند. روزی که جامعه دنباله رو مرفهین بی درد شود قطعا منحط خواهد شد. 

 

 

     

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

چهار اصل کلی مربوط به آخرت که باید همه در دنیا آنها را بدانند

بسم الله الرحمن الرحیم

مَنِ اهْتَدَى‏ فَإِنَّمَا یَهتَدِى لِنَفْسِهِ‏ وَ مَن ضَلَّ فَإِنَّمَا یَضِلُّ عَلَیها وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزرَ أُخرَی وَ مَا کُنَّا مُعَذِّبِین حَتّی نَبْعَثَ رَسُولاً (إسراء/15)

ترجمه: هر که راه هدایت پیمود، فقط به سود خود هدایت یافته است و هر که بگمراهى شتافت فقط خود را گمراه کرده است و هیچکس بار گناه دیگرى را تحمل نخواهد کرد و ما تا پیامبرى نفرستیم (و راه راست را بمردم نشان ندهیم) کسى را مجازات نخواهیم کرد.

اصل اول:

خداوند در هدایت، منافع خود انسانها را در نظر گرفته است. پس اولا هیچ منّتی در هدایت نیست و هیچ هدایت یافته ای نمی تواند بر پیامبر و یا هر فرد صالحی که در هدایتش نقشی داشته منت بگذارد که هدایت را پذیرفته است.

ثانیا از مشی خداوند در هدایت باید الهام گرفت و در راهنمایی ها باید فقط منافع مخاطب لحاظ گردد و اهداف شخصی راهنما در هدایتش دخیل نگردد. اینکه قرآن تاکید می کند که پیامبران برای رسالت خود دنبال اجری نیستند یکی از معانی آن همین است که اهداف و منافع شخصی در هدایت انبیا دخیل نیست.

و ما در جامعه خود شاهدیم راهنمایان و هدایت کنندگان متاسفانه این اصل را زیر پا گذاشته مخاطبان خود را بخاطر منافع خود به بیراهه می کشند. مؤسسات آموزشی برای رسیدن به درآمد حاضر نیستند دانش آموزان را به علم و دانش و مهارت راهنمایی کنند و به چیزی راهنمایی می کنند که خود قادر به ارائه آن هستند نه چیزی که لزوما به نفع مخاطب است، مشاوران و روان شناسان، جلسات زایدی بر مخاطبان تحمیل می کنند و گاهی چیزهایی به آنها می گویند که خود نیز اعتقادی به آن ندارند ولی طمع درآمد اجازه نمی دهد که به صراحت بگویند نمی دانیم و یا کل نیاز شما همین یک جمله است و لذا نیازی به حضور مستمر نیست و ... و حتی پدران و مادران که دلسوز ترین راهنمایان هستند در هدایت و راهنمایی فرزندان، گاهی چشم و هم چشمی با فامیل می کنند و آنها را به سرنوشتی راهنمایی می کنند که معلوم نیست به نفع آنها باشد.

ثالثا بدون شناخت کافی از مخاطب نمی توان او را راهنمایی کرد. یک پزشک بدون معاینه و حتی بعضا دیدن نتیجه آزمایش و تصویر و امثالهم هیچگاه نمی تواند نسخه ای درست تجویز کند و دستورالعملی مفید بیمار صادر کند. بی شک راهنمایان در جامعه و حتی خانواده باید شناخت خوبی از مخاطب خود در موضوعی که می خواهند راهنمایی کنند و دستورالعملی صادر کنند  داشته باشند و الّا مخاطب خود را به بیراهه می کشند. فضای مجازی پر است از دستورالعملهایی از این قبیل که، این را بخورید این را به محل زخم بمالید در این ساعت بخوابید این مطلب را بخوانید و ... و این مطالب دست به دست می گردد در حالی که هر انسانی شرایط خاص خود را دارد و ارسال کنندگان به این امر متوجه نیستند مگر می شود نسخه ای واحد در فضای مجازی برای همه پیچید.

رابعا در راهنمایی های دینی نیز نمی توان هر نصیحتی را برای هر فردی گفت. البته دستورات عام الهی که برای همه بطور مطلق صادر شده است و در قرآن و یا روایات کاملا معتبر آمده است را می توان در همه جمع ها و برای عموم مطرح کرد مثلا تقوی پیشه کنید. از خدا و پیامبرش اطاعت کنید. دنیا را بر آخرت ترجیح ندهید. نماز بخوانید. دست نیازمندان را بگیرید. به کسی ظلم نکنید. ظلم از کسی نپذیرید و ... اما دستوراتی که استثناء دارند و نسبت به شرایط مخاطب اطلاعی در دست نیست نمی توان نصیحت کرد. 

اصل دوم

گمراهی و بیراهه رفتن فقط به ضرر خود شخص است. قرآن برای هدایت از باب افتعال استفاده کرد و فرمود: "من اهتدی" و باب افتعال برای مطاوعه  است یعنی قبول هدایت ولی برای گمراهی از باب فعل یفعل استفاده نمود و این بیانگر آن است که هدایت حتما به هادی نیازمند است ولی گمراهی بدون نقش گمراه کننده هم ممکن است چون هوای نفس نیز از گمراه کننده ها است. و نیز این پیام را دارد که وقتی به هر دلیلی بیراهه رفتی خودت را ملامت کن و کسی دیگر را ملامت نکن. در آیه 22 سوره ابراهیم خداوند از زبان شیطان به همه گمراهان می گوید: مرا سرزنش نکنید و خود را سرزنش کنید زیرا من فقط دعوت کننده بودم و اگر خودتان نمی خواستید من هیچ سلطه ای بر شما نداشتم.

اصل سوم

 هیچ تری به آتش خشک نخواهد سوخت و هیچکس بار گناه دیگرى را به دوش نخواهد کشید" وزر" به معنى بار سنگین است، و به معنى مسئولیت نیز مى‏آید، چرا که آن هم یک بار سنگین معنوى بر دوش انسان محسوب مى‏شود و اگر به وزیر، وزیر گفته مى‏شود به خاطر آن است که بار سنگینى از ناحیه امیر یا مردم بر دوش‏ او گذارده شده است. (تفسیر نمونه، ج‏12، ص51) ولید بن مغیره به کافران مى‏گفت: پیروى مرا کنید، من گناهان شما را تحمل کنم. حق تعالى فرمود: هیچکس متحمل وبال دیگرى نخواهد بود. هر کس مراقب خود باشد که قانون آخرت به صراحت اینجا بیان شده است. پدری که به خاطر فرزند مرتکب گناه می شود و مثلا از ربا خواری برای تحصیل فرزند خود ربا می گیرد در روز قیامت بدون حضور فرزند تنها در آتش دوزخ خواهد سوخت و فرزندی که در بهشت نظاره گر عذاب پدر است خواهد گفت: مگر شما پیام صریح خداوند در قرآن را نشنیدی پس چرا احساس غلط بر تو غالب شد و خود را مرتکب چنین گناهی کردی من اگر در آن زمان بالغ بودم مانع چنین گناه بزرگی می شدم ولی اکنون هیچ کاری را قادر نیستم.

علامه طباطبایی می فرمایند: و هیچ نفسى بار گناه نفس دیگر را نمى‏کشد، و آن طور که بعضى از اهل ضلالت مى‏پندارند که اگر گمراهى کنند وزر گمراهیشان به گردن پیشوایانشان است، و یا مقلدین مى‏پندارند که مسئولیت گمراهیشان به گردن پدران و نیاکان ایشان است، و خود مسئولیتى ندارند، سخت در اشتباهند. (المیزان ج 13، ص 79) البته منظور از این جمله مرحوم علامه این نیست که پدران و پیشوایان و حاکمان گمراه در روز قیامت تبرئه خواهند شد بی شک عذاب آنها شدیدتر از پیروان خواهد بود زیرا آنها در گناه پیروان شریک هستند ولی دقت فرمایید که شریک بودن آنها در عذاب و زیاد شدن عذاب آنها به عدد پیراوان به معنی کم شدن عذاب از پیروان نیست.

اصل چهارم

خداوند هیچ انسانی را بدون اینکه قبلا پیامبری مبعوث و قوانینش را بیان و برای او اتمام حجت کند عذاب نخواهد کرد (عقاب بلا بیان قبیح است). در اینجا دو سوال مطرح است: یکی اینکه منظور از مبعوث کردن پیامبر چیست؟ و دوم اینکه منظور از عذاب آیا عذاب آخرت است یا عذاب دنیا است و یا هر دو را شامل می شود.

مرحوم علامه طباطبایی به استناد اینکه خداوند بعثت رسول فرموده و از بعثت نبی اهتراز نموده است معتقدند منظور از عذاب عذاب استیصال یعنی عذاب دنیوی است مثل عذابی که خداوند بر قوم نوح و لوط و عاد و ثمود فرستاد. در خصوص عذاب آخرت خداوند به عقل انسان احتجاج خواهد نمود و نیز ابلاغ دستورات شرعی و قوانین برای اتمام حجت کافی است و حضور نبی و یا رسول در این امر الزامی نیست. (تفسیر المیزان ج 13 ص 80)

تفسیر نمونه رسول را واژه ای با دلالت اطلاق ارزیابی می کند و نه تنها شامل رسول و نبی بلکه شامل عقل هم می داند و عذاب را هم اعم از عذاب دنیوی و اخروی دانسته آیه را دارای اطلاق در هر دو موضوع می داند. یعنی بر هر کسی به هر شکلی اتمام حجت شود عذاب دنیوی و اخروی چنین شخصی قبیح نیست و تنها عذاب از انسانهایی که حجتی بر آنها عرضه نشده است و مستضعف هستند برداشته شده است. (تفسیر نمونه ج 12 ص 52)

به نظر می رسد ظاهر آیه دلالت بر عذاب اخروی کند چون اصول سابق هم در باره آخرت بودند و بعثت رسول به معنی نزول کتب آسمانی و ابلاغ قوانین الهی است و اگر دستورات الهی به واسطه شخص رسول و یا نبی و یا توسط هر فرد دیگر که ایجاد اعتماد ساز باشد و حجت را بر مکلف تمام کند کافی است و تخلف از آن قوانین موجب عذاب خواهد بود. ولی آیه می تواند بر این هم دلالت کند که عذاب دنیوی منوط به حضور شخص رسول در آن قوم است تا حق بیان به صورت تام و کامل ادا شود.

 

 

 

 

 

 

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰

حسابرسی به اعمال در آخرت و دنیا توسط خود انسان

بسم الله الرحمن الرحیم

اقْرَأ کِتَابَکَ کَفَى‏ بِنَفْسِک‏ الْیَوْمَ عَلَیْکَ‏ حَسِیباً (إسراء/14)

ترجمه: «نامه‏ ات را بخوان؛ کافى است که امروز خودت حسابرس خود باشى.»

  1. تقریبا تمام تفاسیر شیعی در ذیل این آیه از حضرت صادق )ع( نقل کرده اند که ایشان فرمود: ( در قیامت) تمام اعمال و آنچه از بنده نوشته شده است به یاد او می آورند بطوری که فرد تصور می کند همین الآن این اعمال را انجام داده است و لذا بنده در آن روز می گوید: «یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ- لا یُغادِرُ صَغِیرَةً وَ لا کَبِیرَةً إِلَّا أَحْصاها» (کهف/49) اى واى بر ما این چه کتابی است که اعمال کوچک و بزرگ ما را سر موئى فرو نگذاشته جز آنکه همه را احصاء کرده است‏. (تفسیر العیاشى،ج‏2، 284)
  2. در روز قیامت خداوند انسان را برای حسابرسی بر اعمال خود مامور می کند و این حسابرسی را هم کافی می داند. سوال:

 الف) چرا در آخرت حسابرسی به خود انسان سپرده می شود؟ 

ب) چرا همان انسان در دنیا حسابرس خوبی برای اعمال خود نیست؟

ج) آیا می شود کاری کرد که انسان در همین دنیا حسابرس خوب و کافی بر خود باشد؟

  1. جواب سوال اول: پاسخ های مختلفی به این سوال داده شده است. اولین پاسخ عدل است. حسن بصری گفته خداوند حسابرسی را به خود انسان سپرد چون عادل است.  حسن گوید: اى پسر آدم، چقدر خداوند نسبت به تو منصف و عادل است که ترا حسابگر اعمال خودت قرار داده است‏. (مجمع البیان ج 27 ) مرحوم طبرسی در مجمع البیان این مطلب را اینگونه توضیح می دهد: "علت اینکه انسان را براى حسابگرى اعمال خود کافى دانسته، این است که: چون انسان در روز قیامت، اعمال خود را بنگرد که ثبت شده و توجه کند که سزاى کردار خود را بطور عادلانه، بدون کم و زیاد، مى‏بیند، اعتقاد پیدا مى‏کند و از روى خضوع و تضرع، بدرگاه خدا اعتراف مى‏کند و هیچ راهى براى انکار او باقى نمى‏ماند. آن روز براى اهل محشر ثابت مى‏شود که کسى ظلم نمى‏بیند" و لذا چنین قاضی در دنیا هم باشد قطعا از اینکه پرونده شخصی را در اختیار خودش قرار دهد باکی نخواهد داشت. البته علامه طباطبایی توضیحی دقیق تر ارائه می دهند و معتقدند نامه اعمال و حکم الهی در باره آنها یکی هستند و خداوند حکمی اعتباری در قیامت صادر نمی کند یعنی اعمال انسان دو چهره دارد چهره ملکی و دنیایی و چهره ملکوتی و آخرتی که از هم تفکیک پذیر نیست فقط در دنیا چشم انسان از دیدن چهره ملکوتی اعمالش بسته است. و می گویند: "این آیه دلالت مى‏کند بر اینکه حجت کتاب مذکور حجتى است قاطع به طورى که خواننده آن هیچ تردیدى در آن نمى‏کند، هر چند که خواننده خود گنهکار باشد، و چطور چنین نباشد و حال آنکه در کتاب به جاى خط و نقش، خود عمل دیده مى‏شود و پاداش و کیفر هم خود عمل است، هم چنان که فرموده‏" لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّما تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ"(تحریم/7) (المیزان ج 13 ص 76) لذا انسان قضاوتی نمی بیند که جای اعتراض باشد خود اعمال خود را در دو چهره می بیند نمازش چهرای بهشتی و دروغش چهره ای جهنمی دارد که البته برای ما خیلی قابل فهم نیست.                                        دومین پاسخ بیداری در آخرت است خلاصه انسان وقتی می میرد تازه بیدار می شود و حقایق را بالاتر از ادراک با چشم خود می بیند. در چنین شرایطی سپردن حسابرسی به خود انسان عجیب نیست. دلیل قضاوت های غیر عادلانه ما خواب غفلتی است که گرفتارش هستیم در همین دنیا اگر انسان بداند شرایط تغییر کرده و هر دروغی برملاست دیگر اراده دروغ را از دست می دهد. دروغ تا زمانی کاربرد دارد که ماهیتش مستور باشد وقتی پوشیده نباشد کاربرد ندارد.                                                                                                                  سومین دلیل اینکه علامه شعرانی معتقد است اگر همان شرایط آخرت در دنیا هم فراهم باشد قضاوت انسان دقیق خواهد بود و مثالی می زند و می گوید انسانهایی که در این دنیا تا جان کندن رفته اند و تجربه مرگ دارند می گویند یک لحظه تمام اعمالمان از بچگی تا مرگ جلو چشممان آمد و همه را در یک آن در ذهنمان مرور کردیم. پس یک ویژگی و شرایطی خاص است که تمام از یاد رفته ها هم به خاطر انسان می آید و آنگاه آنها را با نامه اعمال خود مقایسه می کند و قضاوتی درست می کند یا اگر بخواهیم به عنوان دلیلی ذکر کنیم باید بگوییم علم یافتن و اشراف دقیق نسبت به داده ها باعث قضاوتی دقیق است. البته این پاسخ قابل نقد است زیرا گاهی قضاوت های غیر عادلانه با وجود اطلاعات و علم دقیق در این دنیا اتفاق می افتد. ولی شرایط قیامت اگر حاکم بشود شاید سخن علامه شعرانی نیز قابل قبول باشد.
  2. جواب سوال دوم از توضیحات سوال اول پیداست. ما به خود ظلم می کنیم و نمی خواهیم قضاوتی درست و عادلانه از خود داشته باشیم. ما در این دنیا نمی خواهیم شرایط آخرت حاکم باشد از بیداری گریزانیم از اعمال خود فراری هستیم و ... ما در قضاوت نسبت به اعمال خود، خودمان را فریب می دهیم  هر روز تلاش می کنیم برخی از اعمال بسیار بد خود را به فراموشی بسپاریم برخی از خطاهایمان را خیلی کوچک بشماریم و... ثانیا خود در خواب غفلتیم و حتی مرگی که یقین داریم شترش جلو در هر خانه ای خواهد نشست را در باره خود عملا منکریم و گویا برای همسایه است و برای ما نیست. روایت "موتوا قبل ان تموتوا  یعنی بمیرید قبل از آنکه میرانده شوید" بیانگر آن است که می شود انسان در همین دنیا شرایط آخرت را برای خود فراهم کند اگر بخواهد ولی اکثرا ما خود نمی خواهیم.
  3. و در پاسخ به سوال سوم باید گفت: تنها راهکار روایتی است که اهل بیت فرموده اند که: حاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا یعنی مراقبه و محاسبه بی رحمانه روزانه از اعمال خودمان کنیم قبل از اینکه روز قیامت و رسیدگی به اعمال شروع شود. اگر از ابتدای سن تکلیف دفتری داشتیم که اعمالمان را روزانه در آن می نوشتیم الآن دفتر ما خیلی متفاوت از نامه اعمال ما نبود بلکه نامه اعمالمان را امیدوارانه تر می دیدیم چون خداوند به ملائکه خود فرموده است برخی گناهان بندگانش را ننویسند.
موافقین ۰ مخالفین ۰

هر انسانی مسئول کار خویش است

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُورا  (إسراء/13)

ترجمه: و کارنامه هر انسانى را به گردن او بسته‏ایم، و روز قیامت براى او نامه‏اى که آن را گشاده مى‏بیند بیرون مى‏آوریم.

  1. همه انسانها اعم از زن و مرد، پیر و جوان، مؤمن و کافر در روز قیامت کارنامه اعمالشان را بر گردن خویش آویزان خواهند دید. الزام بر گردن آویزان نمودن به معنی عدم امکان انفکاک و در نتیجه به معنی عدم امکان نسبت دادن عمل خویش به دیگران است. یعنی هر کس مسئول کار خویش است.
  2. در روز قیامت نامه اعمال انسان به صورت باز و به شکل طومار برای او ارائه می شود. باز بودن نامه اعمال به معنی قابل رؤیت بودن آن توسط دیگران نیست بلکه به معنی مستور نبودن و روشن بودن کامل تکلیف انسان است. علامه طباطبایی طائر به معنی اعمال و کتاب به معنی نامه اعمال را یکی می داند و معتقد است نامه اعمال انسان بر گردنش آویزان خواهد بود. ولی برخی دیگر از مفسرین این دو را متفاوت می دانند و معتقدند ابتدا در روز محشر بصورت کلی تکلیف انسان معین می شود و سرنوشت کلی او اعم از سعید یا شقی بودن به صورت یک گردنبند بر گردن هر انسانی آویزان خواهد بود؛ ولی نامه اعمال انسان در مرحله ای دیگر به او عرضه می گردد. به نظر می رسد دیدگاه دوم به ظاهر قرآن نزدیک تر باشد.
  3. طائر به معنی پرنده است ولی در زبان عرب به فال هم گفته می شود. در زمان قدیم که شکار کردن یکی از وظایف مردان بود؛ شکارچیان، پرنده ای را که از سمت راستشان به سمت چپ پرواز می کرد براحتی می زدند ولی پرنده ای که از چپ به سمت راست آنها پرواز می کرد نشانه رفتنش سخت بود و اکثرا قادر به شکارش نمی شدند لذا هرگاه پرنده ای از سمت چپ آنها در می آمد به فال بد می گرفتند و اگر مثلا هنگام خروج از منزل پرنده ای از سمت راست آنها در می آمد آن را به فال نیک می گرفتند. کم کم پرنده خود جانشین واژه تفأل شد.
  4. تفأل امری کاملا خرافی است و در سرنوشت هیچ کاری نقش ندارد. چه به خیر و چه به بد تفأل زده شود در خود کار اثری ندارد. ولی در روحیه انجام دهنده کار مؤثر است و تفأل خوب عموما باعث امیدواری و بالا رفتن انگیزه می شود و تفأل بد انسان را مأیوس از نتیجه می کند لذا در روایات ائمه اطهار علیهم السلام تفأل بد نکوهیده شده و نسبت به فال نیک زدن سکوت شده است.
  5. دین اسلام به دلیل اینکه امر تفأل در بین مردم زیاد است تلاش کرده است از این فرهنگ غلط استفاده کند و بر موج این فرهنگ غلط سوار شود و ضمن اصلاح آن بهره مثبتی هم بگیرد. لذا مثلا شوم بودن افراد را در امور زشت قرار داده است و فرموده زن شوم کسی است که مهریه اش زیاد باشد و یا هزینه اش بالا باشد. و یا در آیات متعدد می فرماید فال بد شما، اعمالتان است که گرفتارتان کرده است و یا می فرماید فال بد شما نزد خداوند است نه پیامبران؛ چون پیامبران قصد هدایت شما را دارند که به نفع شماست ولی وقتی به حرف پیامبران گوش ندادید این خداوند است که شما را عذاب خواهد کرد.
  6. البته بحث مهمی در موضوع تفأل وجود دارد و آن اینکه اساسا چرا انسانها به چنین خرافاتی تن می دهند. اینکه مثلا چون عطسه کردی کارم سرانجام خوبی نخواهد داشت و یا چون عدد کار 13 شد به خیر نخواهد انجامید و یا پای فلان شخص سنگین است و چون بالای سر این کار آمد پس از آن کار خیر نخواهیم دید میخ و یا نعل اسب و جارو و یا فلان شیئ دیگر بد یمن هست و .... به نظر می رسد دلیل اصلی تنبلی و یا عدم توان و یا عدم اهتمام بر رساندن کار به نتیجه مطلوب باعث می شود که انسانها در صدد توجیه تنبلی و یا عدم توان خود باشند و یکی از راه های توجیه، نسبت دادن شکست خود در کارها به عواملی خرافی (تفأل) و یا حداقل معرفی شریک در تقصیر است.   
  7. در راستای فرهنگ سازی مثبت، قرآن در این آیه از واژه فال برای اعمال انسان استفاده کرده است. تا به انسانها بفهماند که سرنوشت هیچ انسانی توسط هیچ کس و یا هیچ امری غیر از اعمال خودش مشخص نمی شود. و این پیام مضمون این آیه است که: لیس للانسان الا ما سعی.
  8. همیشه و در همه کارها سهم خود از به نتیجه رسیدن و یا به شکست انجامیدن را شناسایی کنیم و اگر حتی سهم ناچیزی در شکست ها و یا اتفاقات نامطلوب داریم فرافکنی نکنیم و بدانیم که همان سهم کوچک اگر نبود آن کار بد اتفاق نمی افتاد پس سهم ما ناچیز نیست و باید در صدد اصلاح بود و تنها این روحیه است که انسان را به سمت کمال هدایت می کند.
موافقین ۰ مخالفین ۰